شيطان بزرگ، شيطان كوچك (قسمت سوم)

در دهم ژانويه، او تلگرامي تهديدآميز براي ساليوان فرستاد و از اقدامات و پيشنهادهاي ساليوان ابراز خشم كرد و حتي تهديد نمود ارتباط با او را قطع خواهد كرد. پيشنهاد ساليوان مبني بر اين كه رئيس جمهوري فرانسه والري ژيسكاردستن به نام دولت ايالات متحده با خميني وارد مذاكره شود، خشم كارتر را برانگيخته بود. كارتر در تلگرام خود، اين اقدام را «اشتباهي جبران‌ناپذير»، ‌«مغاير با منطق» و «مخالف هوشمندي» توصيف كرده بود. كارتر تاكيد كرده بود كه به اين نتيجه مي‌رسد كه سوليوان، ارزيابي‌هاي منصفانه و بي‌طرفانه‌اي از اوضاع ايران به دولت واشنگتن ارائه نمي‌كند... بدا به حال چنين سفيري و ترحم بر او كه رئيسش، كه رئيس جمهوري ابرقدرت شماره يك جهان نيز هست، او را اين‌گونه مورد انتقاد كاري قرار مي‌دهد.» (ص281) بنابراين برخورد تند و شديد‌اللحن كارتر با پيشنهاد ساليوان مشخص مي‌سازد كه آمريكايي‌ها با چه نوع اپوزيسيوني تماس داشته‌اند. حال بايد ديد اولاً بين سفارت اسرائيل در تهران و تل‌آويو نيز اختلاف‌ نظري در مورد تماس با اپوزيسيون وجود داشته است يا خير ثانياً در نهايت آيا اسرائيلي‌ها با نيروهاي مخالف غربگرا تماس گرفتند يا خير؟: «براي كارمندان سفارت روشن گرديد كه بايد دست به تلاش تازه‌اي بزنند و بكوشند با نيروهاي اوپوزيسيون آشنا شوند و حقيقت را براي آنها توضيح دهند. ما حاضر شديم با هر يك از نيروهاي مخالف شاه كه حاضر به گفتگو با ما باشد آشنا شويم... من خود شخصاً درصدد برقراري ارتباط با مخالفان برآمدم.» (ص104) البته در اين زمينه يعني مذاكره با اپوزيسيون وابسته به غرب نيز يك سياست واحد بين اسرائيليها وجود نداشته است: «نمي‌توانم با اين تصميم ستادمان در اسرائيل كنار بيايم كه حاضر نيستند در اين مرحله، به من اجازه بدهند كه با نيروهاي اوپوزيسيون نيز ملاقات كنم. دليل مخالفت را مي‌فهمم و آن را مشروع مي‌دانم. زيرا آنها نمي‌توانستند حساسيت و واكنش شديد ساواك را كه ميهماندار اصلي ما در اينجا محسوب مي‌شد، برانگيزانند.» (ص174)
جالب اين‌كه آقاي تسفرير اذعان دارد علي‌رغم همه ملاحظات تل‌آويو، با اپوزيسيون ملاقات داشته است. البته وي از بختيار به صورت مشخص ياد مي‌كند، اما ترجيح مي‌دهد از ديگر اعضاي اپوزيسيون كه با اسرائيلي‌ها ملاقات مي‌كنند نامي نبرد: «در آن روزها، يك يهودي گرانقدر كه ريشه و تبار ايراني داشت و سال‌هاي بسيار طولاني بود كه در بريتانيا زندگي مي‌كرد و در واقع بيشتر انگليسي بود تا ايراني و در آن ايام صاحب بزرگترين كارخانه پارچه‌بافي جهان، واقع در منچستر بود، به تهران آمده بود. از او فقط با نام كوچكش «ديويد» ياد مي‌كنم... ديويد، فرد عزيزي بود كه با همه بزرگان حكومت و جامعه ايران ارتباط بسيار نزديك و شخصي داشت. از شاه گرفته تا ديگران. از زبان او بود كه شنيدم كه شاه در حال مذاكراتي با دكتر شاپور بختيار است و اين احتمال مطرح است كه او را بعنوان نخست‌وزير برگزيند. ديويد قول داد كه ملاقاتي ميان سفيرمان با آقاي اعتبار، يكي از دستياران نزديك دكتر شاپور بختيار، از سران جبهه ملي ترتيب دهد. قولش قول بود و آن را بلافاصله عملي كرد.» (صص4-263)
آقاي تسفرير ملاقات با ديگر اعضاي اپوزيسيون را بسيار مبهم مطرح مي‌سازد تا اين‌گونه برداشت شود كه اسرائيلي‌ها كاملاً با محمدرضا پهلوي هماهنگ بوده‌اند و با افرادي از اپوزيسيون ارتباط برقرار مي‌كرده‌اند كه وي نيز با آنان ملاقات داشته است. اين برخورد رياكارانه كاملاً بر خواننده‌ اثر روشن مي‌شود. در واقع در اين زمينه هيچ‌گونه تفاوتي بين سياست‌هاي آمريكا و اسرائيل وجود نداشته و هر دو كشور وقتي همه مردم ايران را متنفر از محمدرضا پهلوي ارزيابي مي‌كنند به فكر دخالت دادن اپوزيسيون غربگرا در حكومت مي‌افتند تا به نوعي وجهه رژيم پهلوي را قابل قبول‌تر نمايند. اپوزيسيوني كه در اين مقطع مورد توجه قرار گرفت به هيچ وجه با ادامه تسلط آمريكا بر ايران مشكلي نداشت بلكه صرفاً خواستار انجام رفرم‌هايي براي مقبوليت ظاهر نزد حكومت بود: «-ديو- انسان متعارفي نيست. او از هوشمندي و فراست زياد و كنجكاوي بسياري برخوردار است، كه صد البته هم‌آهنگ با وظائف اطلاعاتي و سياسي بلندپايه‌اي است كه او داشته و دارد، و براي چنين فردي طبيعي است كه بخواهد دايره ارتباطات خود را گسترش دهد و البته آگاه نيز هست كه بايد ريسك چنين مخاطراتي را بپذيرد. او نزد من آمد و گفت توانسته با يكي از سران اوپوزيسيون ترتيب يك ديدار بدهد. نام حقيقي او را نمي‌بايست ذكر كنيم، او سالها پس از انقلاب در ايران بود. (بعدها يك فاجعه دلخراش جان او و همسرش را ستاند.) من از روي انسانيت نام حقيقي او را ذكر نمي‌كنم. بگذاريد در اينجا از او با نام مستعار «امير» ياد كنم. او فرد شماره دوم در «جبهه ملي» محسوب مي‌شد. توسط دوست بسيار عزيزي كه موافقت او را با ملاقات بدست آورده بود، و با اين شرط كه ديدار كاملاً محرمانه تلقي مي‌شود، به جلسه ملاقات با وي رفتيم. همسر بسيار فرزانه و فرهيخته‌ او نيز كه در حين پذيرايي در گفتگوي دو ساعته ما مشاركت فعالي داشت، از منافع مشترك ملي ايران و اسرائيل در قبال منطقه سخن گفت و ادامه آن را حياتي مي‌دانست. هردوي آنها هم‌عقيده بودند.» (ص330) به طور قطع ملاقات‌هاي محرمانه صهيونيست‌ها با اپوزسيون طرفدار غرب محدود به اين ديدار كه به احتمال زياد ملاقات شوندگان فروهر و همسرش بوده‌اند، نيست. اگر چنين ملاقات‌هايي حساسيت ساواك و به تعبير دقيق‌تر محمدرضا پهلوي را به دنبال داشت و عملاً وي را تضعيف مي‌كرد چرا صهيونيست‌ها به انجام آن مبادرت مي‌ورزيده‌اند، اما امروز عملكرد مشابه آمريكايي‌ها را به باد انتقاد مي‌گيرند و آن را يكي از دلائل سقوط پهلوي‌ها عنوان مي‌دارند؟ اين تناقض آشكار در گفتارها و تحليل‌هاي صهيونيست‌ها زماني رخ مي‌دهد كه در واقع نمي‌خواهند بپذيرند روش مشت آهنين آنها در سركوب و به بند كشيدن ملت‌ها، ديگر كارايي خود را دستكم در مواجهه با خيزش بازگشت به اسلام ملل مسلمان از دست داده‌ است: «ريچارد نيكسون در كتاب خاطرات خود اين‌گونه جمع‌بندي مي‌كند كه دولت جيمي كارتر سياست قاطعي در مورد حمايت از شاه نداشت و در برابر هرگونه پشتيباني جدي از او قوياً‌ مردد بود. اگر در ايام تظاهرات و مخالفت‌ها يك روز قول كمك بي‌حد داده مي‌شد، فرداي آن خبر مي‌رسيد كه نمايندگانش را براي انجام مذاكرات با مخالفان شاه به اين يا آن ملاقات محرمانه فرستاده است... آنچه كه نيكسون ذكر مي‌كند، به راستي مطالب آموزنده‌اي است كه بايد مورد تعمق و غور قرار گيرد. در برابر نيكسون، كارتر علم حقوق بشر را بلند كرد و با آن ايران را به قربانگاه برد.» (ص504) در اين فراز آقاي تسفرير به صراحت ملاقات با مخالفان غرب‌گرا و طرح شعار حقوق بشر از سوي آمريكا را دو عامل جدي سقوط رژيم پهلوي عنوان مي‌كند. درباره انطباق سياست آمريكا و اسرائيل در زمينه مورد توجه قرار دادن ساير نيروهاي طرفدار غرب در ايران (به ويژه نيروهايي كه توان علمي و سياسي بيشتري از محمدرضا پهلوي براي مواجهه با بحران خيزش سراسري ملت ايران داشتند) با استناد به مطالب كتاب اشاراتي صورت گرفت. در مورد حقوق بشر نيز روشن شد كه اين سياست هرگز با كشتار وسيع مردم در راه‌پيمايي‌ها در تعارض نبوده، بلكه در همين چارچوب بعد از هر كشتار مردم بي‌دفاع، محمدرضا پهلوي مورد حمايت ودلگرمي كارتر نيز قرار مي‌گرفته است. اما تناقض آشكاري كه در اين زمينه در كتاب حاضر به چشم مي‌خورد اين‌كه از يك سو رئيس موساد در تهران حتي با همين شعار صوري رعايت حقوق بشر در ايران نيز مخالفت مي‌كند و آن را موجب تضعيف ساواك مي‌داند و از ديگر سو دست‌كم امروز در مقام نگارش كتاب در فرازهاي متعدد، از عملكرد خشن و غيرانساني پليس مخفي شاه تبري مي‌جويد. اگر واقعاً در زمان تسلط موساد بر ساواك آقاي تسفرير با شكنجه‌هاي قرون وسطايي آموزش ديدگان خود مخالف بود علي‌القاعده مي‌بايست از شعار كارتر كه دست‌كم صورت ظاهر را در شكنجه‌گاه‌هاي محمدرضا پهلوي تغيير مي‌داد، استقبال مي‌كرد، اما مخالفت شديد اسرائيلي‌ها حتي با رفرم‌هاي سطحي در نحوه برخوردهاي وحشيانه ساواك (آن‌گونه كه خود به آن معترف است) با فرهيختگان و مخالفان با استبداد و به طور كلي با ملت ايران، هم عمق دشمني و عداوت صهيونيست‌ها با مسلمانان را به تصوير مي‌كشد و هم انعطاف ناپذيري آنان را در اعتقاد به سياست مشت آهنين.
اسرائيليها براي اثبات صحت اين سياست به عنوان تنها راه مطيع ساختن ملت‌هاي مسلمان، در پافشاري بر قتل‌عام گسترده ميليوني از طريق بمباران هوايي راه‌پيمايان بر آمريكايي‌ها پيشي گرفته بودند، درحالي‌كه كاخ سفيد در پي آن بود كه شانس بختيار را براي مهار خيزش مردم بيازمايد و در صورت موفق نشدن وي، كودتا را با فرماندهي هايزر به اجرا درآورد. آقاي تسفرير اختلاف ديدگاه تل‌آويو با واشنگتن را در اين مقطع بدين صورت بيان مي‌كند: «انواع گزارش‌هائي كه به دست ما مي‌رسيد حاكي از آن بود كه روزهاي قبل از معرفي دولت جديد [دولت بختيار]، ايامي بشدت پرتنش بوده است و گروهي از وفاداران شاه به تداركات يك كودتا دست زده بودند. شماري از حاميان سرسخت شاه، كه از اوضاع جان به لب شده بودند، به احتمال زياد با موافقت ضمني شاه، تدابير و تمهيدات لازم را براي كودتا به عمل آورده بودند. نام ژنرال‌ ازهاري و ژنرال جوان و پرآوازه، خسروداد در اين رابطه مطرح شده بود. بختيار نيز كه از جريان آگاهي يافته بود، تلاش زيادي به عمل آورده بود تا طراحان كودتا را به لغو آن متقاعد نمايد... دست دو نفر ديگر اين آش شور را برهم مي‌زد. يكي، جورج براون، وزير خارجه پيشين بريتانيا بود، كه معلوم شد به اقامت خود در ايران ادامه داده بود، و ديگري ژنرال آمريكائي، رابرت هويزر بود. هويزر معاون فرمانده نيروهاي نظامي ايالات متحده مستقر در اروپا بود. هر دوي آنها مي‌كوشيدند اهداف توطئه‌آميز خود را عملي سازند و نيز تلاش مي‌كردند كه بختيار از امكان و بخت بهتري براي آغاز كار خود برخوردار شود.» (صص9-278)
رئيس شعبه موساد در تهران صرفاً به اين دليل فراهم آوردن شرايط براي محك زدن و آزمودن دولت بختيار را توطئه مي‌داند كه ايجاد كنندگان فرصت براي دولت جديد مجبور بودند كودتا را به عقب بيندازند تا حتي‌المقدور بدون قتل‌عام ميليوني، بحران را از سر بگذرانند، اما صهيونيست‌ها كه براي قتل‌عام مردم لحظه‌شماري مي‌كردند از اين اقدام آمريكا به عنوان توطئه ياد مي‌كنند. به راستي چرا اسرائيلي‌ها طرفدار اين برنامه بودند كه صرفاً از طريق حملات هوايي وعده داده شده توسط خسروداد، مي‌بايست با كساني كه در خيابان‌ها شعار بازگشت به اسلام را سر مي‌دادند، مقابله كرد؟ پاسخ اين سؤال را مي‌توان در كينه و دشمني صهيونيست‌ها با پيامبر اسلام يافت. در همين كتاب ضمن نسبت‌هاي خلاف واقع فراواني كه به اين پيامبر رحمت داده مي‌شود، نويسنده از قول ايراني‌ها، منويات خويش را بيان مي‌دارد: «بسياري از ايراني‌ها از اعراب متنفرند و به ويژه «عمامه به سري» را كه از سلاله محمد عرب باشد، با لفظ تحقيرآميز «عرب» خطاب مي‌كنند.» (ص323) خلاف‌واقع‌گويي كه نفرت خود را آشكار مي‌سازد فراموش كرده است كه در فرازي ديگر اذعان دارد فقط در تهران چهار ميليون نفر براي استقبال از يك سلاله پيامبر اسلام، با علم به اين‌كه از گزند توطئه‌هاي بدخواهان و مخالفان عزت مسلمانان مصون نيستند، از خانه‌هاي خود خارج مي‌شوند. البته در اين كتاب دروغ‌هاي ديگري نيز به ائمه شيعه همچون مولاي متقيان نسبت داده شده است كه فقط مي‌توان عنوان كينه و عداوت به آنها داد: «اين گفته را به خميني نسبت داده بودند كه با استناد به جمله‌اي از خليفه علي‌بن‌ابيطالب اظهار داشته بود: «فرقي بين زنان نيست، چرا كه به هنگام تاريكي كه تو بر آنها غلبه مي‌كني، يكسانند» اين گفته ديدگاه تبعيض‌آميز او را نسبت به زن نشان مي‌داد.» (ص44) آيا با ساخت و پرداخت چنين جعلياتي، چهره اسلام مخدوش مي‌شود؟ بازگشت به اسلام در كشورهاي اسلامي و اقبال به آن در كشورهاي غير اسلامي (به شدت روبه فزوني است) با وجود برتري تبليغاتي صهيونيست‌ها كه انحصارات رسانه‌اي را در سطح جهان براي آنان رقم زده است، پاسخي به اين سؤال است.
آقاي تسفرير همچنين تلاش مي‌كند رفتار بزرگ منشانه مسلمانان را نسبت به يهوديان كه ريشه در باورهاي اسلامي دارد، به زعم خود زير سؤال ببرد: «قرآني كه از سوي پروردگار، و توسط حضرت محمد، و پس از او توسط خلفا و امامان در بين مسلمانان رايج شد، مي‌‌گويد پيروان اديان توحيدي كه به وحدانيت پروردگار ايمان دارند، مانند يهوديان و مسيحيان كه تورات و انجيل را پروردگار براي آنها فرستاد، «اهل ذمه» به حساب آمده و حاكم اسلامي بايد به آنان امكان دهد آداب و رسوم ديني خود را آزادانه به عمل آورند و زندگي خود را طبق اصول دين خويش بگذارنند. ولي همين تعريفي كه از «مورد حمايت قراردادن» ارائه مي‌شود در اساس و شالوده خود تبعيض‌آميز است. حمايت حق نيست، بلكه اقدام «جوانمردانه» از سوي حاكم اسلامي است.» (صص5-134) اسلام در ازاي دريافت ماليات از اهل كتاب، حاكم اسلامي را موظف به حمايت كامل از حقوق اساسي آنها مي‌كند تا جايي كه امام علي (ع) مي‌‌گويد اگر خلخال از پاي يك زن يهودي در قلمرو حكومت خارج سازند جا دارد كه حاكم اسلامي از غصه كالبد تهي كند. حال اگر اين موازين و قوانين را با احكام تلمود در مورد غيريهوديان مقايسه كنيم تا حدي حقايق در مورد تفكرات ‌نژاد پرستانه مشخص خواهد شد: «هركس در اسرائيل زندگي كرده باشد به خوبي مي‌داند كه نگرش تنفرآميز و ظالمانه نسبت به غيريهوديان در ميان اكثر يهوديهاي اسرائيل تا چه حد عميق و گسترده است. اين نوع نگرشها طبعاً از ديگران (خارج از اسرائيل) پنهان نگهداشته شده است، اما از زمان تاسيس دولت اسرائيل، جنگ سال 1967 و روي كار آمدن بگين، اقليت متنفذي از يهوديان، هم در خارج و هم در داخل اسرائيل شروع به علني‌تر كردن اين نوع نگرش كردند. در سالهاي اخير به بهانه و براساس احكامي غيرانساني كه طبق آن بردگي و بيگاري «طبيعي» تلقي مي‌شود، در اسرائيل به عنوان شاهد تعداد زيادي از غيريهوديان مثل كارگران عرب و مخصوصاً كودكان حتي در تلويزيون نشان داده مي‌شوند كه چگونه توسط كشاورزان يهودي استثمار شده‌اند. رهبران جنبش «گوش امونيم» به آن تعداد از احكام مذهبي استناد كرده‌اند كه يهوديان را به ظلم كردن نسبت به غيريهوديان سفارش مي‌كند.» (تاريخ يهود آيين يهود، نوشته اسرائيل شاهاك- نماينده پارلمان اسرائيل، ترجمه آستانه‌پرست، نشر قطره، چاپ دوم، سال 1384، ص184)
در مورد نگاه فاشيستي احكام يهود به پيروان ساير اديان توحيدي كافي است به چند مورد از كتاب تلمود نظر افكنيم: ‌«تلمود مقرر مي‌دارد هر يهودي كه از كنار يك ساختمان مسكوني غير يهودي مي‌گذرد بايد از خداوند بخواهد تا آن را ويران كند و اگر ساختمان ويرانه بود خدا را شكر كند كه اين‌گونه از آنان انتقام گرفته است.» (همان، ص178) همچنين در مورد تعدي به اموال غير يهود بدانيم: «اگر يك يهودي مالي را پيدا كند كه صاحب احتمالي آن يهودي باشد، به يابنده شديداً توصيه مي‌شود تا به طور مؤثري براي بازگرداندن مال به صاحبش از طريق اعلان عمومي تلاش نمايد. در مقابل، تلمود و كليه منابع معتبر قديمي شرعي يهود نه تنها به يابندة يهودي اجازه مي‌دهند كه مال يافته شده متعلق به غير يهودي را ضبط كند بلكه او را از برگرداندن مال به صاحبش منع مي‌كنند.» (همان، ص 171) از اين‌گونه قوانين تبعيض‌آميز در تلمود فراوان يافت مي‌شود كه به دليل پرهيز از مطول شدن بحث از پرداختن به آنها درمي‌گذريم. شايد گفته شود اين آموزه‌ها مربوط به سال‌ها قبل است و امروز يهوديان به آن پايبند نيستند. براي روشن شدن واقعيت مي‌توانيم به همين اثر و خاطرات ساير صهيونيست‌ها از اين زاويه نظر افكنيم. آقاي تسفرير در چند فراز از خاطرات خود معترف است در ماههاي منتهي به سقوط پهلوي‌ها كه نظم عمومي بر هم خورده بود برخي همكيشان ايشان آنقدر فرش‌هاي گرانبهاي ايراني را در پروازهاي العال از كشور خارج مي‌ساختند كه خوف سقوط اين هواپيماها مي‌رفت: «در كمال تاسف، حتي اينجا نيز در حالي كه لبه تيز شمشير بر بالاي سر جامعه يهوديان به حركت درآمده بود و برق مي‌زد، بسياري از يهوديان براي مهاجرت و ترك ايران شتاب زيادي از خود نشان نمي‌دادند... شگفت‌انگيز بود كه آن گروهي نيز كه خارج مي‌شدند، بخشي از اموال و قالي‌هاي خود را بار هواپيماهاي «العال» مي‌كردند و به اسرائيل مي‌رفتند، ولي دوباره و حتي چند باره به ايران باز مي‌گشتند تا قسمت ديگري از اموال خود، به ويژه قالي‌ها را خارج كنند... در رسانه‌‌هاي گروهي جمله‌اي از زبان «موقي هود» مديركل وقت شركت «العال» نقل شده بود كه در آن وي گفته بود حاضر نيست هواپيماهاي «العال» را به خاطر قالي‌هاي يهوديان ايراني به خطر بياندازد.» (ص152)
مگر هر خانواده به طور متوسط داراي چند قالي است كه براي خارج ساختن آن‌ها نياز به چند بار سفر باشد، و به علاوه در هر سفر نيز به حدي با خود قالي خارج كنند كه خوف سقوط هواپيماها مطرح گردد؟ البته نيازي به توضيح نيست كه اين فرش‌هاي نفيس متعلق به تجار ايراني بود كه صهيونيست‌ها در آن شرايط با مغتنم شمردن فرصت، آنها را به صورت نسيه خريداري كردند و از كشور گريختند و موجب ورشكسته شدن تجار زيادي شدند. آقاي مئير عزري - سفير اسبق اسرائيل در ايران- براي پاك كردن تأثيرات عملكرد خباثت‌آميز صهيونيست‌ها در قبال تجار ايراني به ذكر روايتي در اين زمينه مي‌پردازد، اما مدعي مي‌شود كه تاجر ايراني از حق خود گذشت: «روزي يكي از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستاني پر آب و تاب گفت بيست سال بود فلاني (يك دلال يهودي) را مي‌شناختم... چند ماه پيش بود، پس از اينكه حسابها را صاف كرديم، گفت: «جنس تازه‌اي به تورم خورده و نياز فوري به پول دارم». يك ميليون و دويست هزار تومان به او دادم تا جنس را براي من بخرد. چند ماهه كه غيبش زده، از اين در و اون در پرسيدم، شنيدم بار و بنديل را بسته و با زن و بچه به اسرائيل كوچ كرده»... همكار پيمان‌شكن يهودي‌اش در تهران بود. با يهودي‌اي ايراني رو در رو نشستم و داستان را از وي پرسيدم. هيچيك از نكته‌هائي را كه بازرگانان ايراني گفته بود نادرست ندانست و افزود: «همه پولي را كه از فلاني (بازرگان ايراني) گرفتيم بابت خريد لباس و خرت و پرت براي زن و بچه خرج شد، شصت هزار دلار هم براي خريد خانه كوچكي براي خانواده‌ام در اسرائيل كنار گذاشته‌ام... بازرگان ايراني‌ي پاك نهاد و پاك سرشت همه چيز را به او و خانواده‌اش بخشيده، با دلي‌سوخته و اشكي روان برخاست و با شوري شگفت‌آفرين گفت:‌ «همه چيز نوش جانتان، از شير مادر حلالتر، خداي بخشنده و مهربان پشت و پناهتان، برويد به راهي كه بايد برويد، تنها به من قول بدهيد كه در كشورتان مردم قانون شكن نباشيد. مردم خداپرست ايران را هيچوقت در دعاهايتان فراموش نكنيد.» آن شصت هزار دلار را هم از دلال يهودي نگرفت.» (يادنامه، خاطرات مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، بيت‌المقدس، سال 2000م، صص150-149 )
اين‌گونه عملكردها از سوي صهيونيست‌ها آنچنان شهرت يافته بود كه جناب سفير اسرائيل مجبور شده است ضمن نقل موردي از آن به گونه‌اي وانمود سازد كه گويا عاقبت، تجار ايراني از حق خود گذشته و اموالشان را به صهيونيست‌ها بخشيده‌اند. اما آقاي تسفرير كه از توان ديپلماتيك در تطهير عملكرد همكيشان خود برخوردار نيست اين‌گونه موارد را واقعي‌تر روايت مي‌كند: «شريك ايراني اين كمپاني [فارم كيميكاليم] گذرنامه‌هاي اين بيست اسرائيلي را ضبط كرده و استرداد آنها را مشروط بدان ساخته بود كه شريك اسرائيلي وي تمام بدهي‌هاي خود را سريعاً بپردازد. شرائط ناگواري بود. در حاليكه اسرائيلي‌ها احساس مي‌كردند كه زمين زير پايشان به لرزه درآمده و نبايد حتي يك روز بيشتر بمانند، طرف ايراني نيز به شرط خود اصرار مي‌ورزيد. وقتي از من درخواست كمك شد، تلاش كردم ساواك و وزارت خارجه تهران را به ميانجي‌گري وادار كنم تا اين آقاي محترم بفهمد كه از انسانيت و جوانمردي بدور است كه جان بيست انسان را اين چنين به خطر بياندازد و آنرا موكول به رفع و رجوع اختلافات مالي كند... با چوب تهديد به اين كه طرف را از حيث قانوني مورد تعقيب قرار خواهد داد، موفق گرديد ماجرا را خاتمه دهد.»(ص238)
رئيس شعبه موساد در تهران كه ادبياتش، ادبيات منطبق بر «مشت‌ آهنين» است با توسل به ساواك حق طلبكار ايراني را پايمال مي‌كند. از اين‌گونه حق‌كشي‌ها توسط صهيونيست‌ها كه بر اساس آموزه‌هاي تلمود عمل كرده‌اند به وفور در تاريخ معاصر به ثبت رسيده است. البته مواردي كه اشاره شد، مربوط به بخش خصوصي است حال آن كه در بخش دولتي عملكردهاي فاجعه‌آميز فراواني را مي‌توان از صهيونيست‌ها عليه منافع و مصالح ملت ايران سراغ گرفت. در دوران پهلوي دوم شركت‌هاي متعدد اسرائيلي بدون هيچ‌گونه سرمايه اوليه صرفاً از طريق تباني وارد مناقصه مي‌شدند و با دريافت بخش اعظم مبالغ قراردادهاي كلان، بعد از چندين سال هيچ‌گونه خدماتي ارائه نمي‌كردند. نمونه‌اي از اين قراردادها را كه بين شركت‌هاي وابسته به صهيونيست‌ها البته با تلاش سفارت اسرائيل در تهران منعقد شد و هيچ‌گونه نتيجه‌اي براي ملت ايران نداشت. به نقل از عزري، سفير اسرائيل، مي‌توان مورد مطالعه قرارداد: «پس از سالها گفت‌وگوهاي كشدار، برنامه‌ لوله‌كشي گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان 1960، پديدار شد. عيما نوئل راستين روز چهاردهم ژوئيه همان سال با يك شركت فرانسوي با نام دوريه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانيان و چند تن ديگر از سران بنياد پهلوي ديدارهايي انجام داد. به دنبال همين ديدارها، سرانجام پيماني ميان وي با كمپاني‌ي نفت ايران دستينه شد تا لوله‌كشي‌ي گاز در تهران آغاز گردد. پيرو اين پيمان و پيدايش كمپاني‌ي تازه به نام «مصرف گاز»، پنجاه و يك درصد از سهام دو كمپاني نوپا از آن ايران، چهل درصد از آن كمپانيهاي «سوپرگاز» و «سوپرول» راستين و نه درصد نيز به محمدعلي قطبي ميانجي پيمان نامه رسيد.»(يادنامه، خاطرات مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، بيت‌المقدس، سال 2000م، جلد2، ص166) اين قرارداد بسيار كلان كه با تباني صهيونيست‌ها و بنياد پهلوي و دلالي قطبي (خويشاوند فرح ديبا) به امضا مي‌رسد حتي تا سال 1979م. يعني 19 سال بعد به اجرا در نمي‌آيد، اما مبالغ نجومي براي اين پروژه از كشور خارج مي‌شود. آقاي تسفرير نيز در اثرش معترف است كه در سال 57 (1979م) يعني سالي كه خيزش مردم به اوج خود رسيد و به سلطنت پهلوي پايان داد، گاز مصرفي شهروندان تهران از طريق كپسول تأمين مي‌شده است: «يك روز اعتصاب‌ها بخاطر حمايت از خميني بود. روزي ديگر بخاطر «شهدا»يي كه ديروز كشته شده بودند. روز سوم بخاطر اين يا آن موضوع، و اين دايره ادامه داشت و بزرگتر مي‌شد. شركت‌هاي پخش گاز خانگي در شمار اولين اعتصابيون بودند. بهره‌گيري از نفوذ و ارتباطات شخصي هم فايده‌اي نداشت و كپسول‌هاي گاز خانگي رو به سوي خالي شدن مي‌رفت.» (ص167) از اين‌گونه قراردادها به وفور بين ايران و اسرائيل منعقد مي‌شد كه صرفاً محملي بود براي تاراج اموال ملت ايران و حاصل آن همانند پروژه لوله‌كشي گاز شهر تهران هيچ بود. در اين تاراج اموال ملت سهم اصلي را صهيونيست‌ها مي‌بردند. بنياد پهلوي يعني محمدرضا پهلوي سهم كمتر را از آن خود مي‌ساخت و درصد ناچيزي‌ هم سهم يكي از درباريان به عنوان دلال مي‌شد. تحت سياست‌هاي چپاولگرانه صهيونيست‌ها پايتخت ايران به عنوان دومين دارنده منابع گاز جهان لوله‌كشي گاز نداشت. 19 سال تمام در چارچوب يك قرارداد صوري و فرمايشي براي اين پروژه هزينه شد، اما فقط پايتخت نژادپرستان آباد و آبادتر مي‌گشت.
آقاي تسفرير علي‌رغم برخورداري صهيونيست‌ها از چنين عملكرد و كارنامه‌اي كه منحصر به تقويت ساواك براي خفه كردن اعتراضات نبود، به منظور پنهان كردن واقعيت‌ها، قيام ملت ايران را در جهت پايان دادن به اين‌گونه چپاولگري‌ها ناشي از كفران نعمت؟! يا حتي فريب خوردن عنوان مي‌دارد: «طبقات گسترده‌اي از جامعه ايراني در دام «خدعه» افتاده و از آنجا كه فكر مي‌كردند سال‌هاي طولاني از حكومت خودكامه رنج برده‌اند، تقريباً براي بازگشت اين «ستاره سهيل» (خميني) دعا مي‌كردند.» (ص304) مسلماً با اين توهين آشكار به فهم و درك تمامي ملت ايران، تاريخ به نفع صهيونيست‌ها و ساير بيگانگان مسلط بر ايران رقم نخواهد خورد. ايران آن دوران صرفاً از خودكامگي و ديكتاتوري سياه رنج نمي‌برد، بلكه از سلطه زالوهايي چون صهيونيست‌ها كه خون ملت را مي‌مكيدند بيشتر احساس حقارت مي‌كرد.
براي نمونه، در بخش صنايع نظامي قراردادهاي مختلف مشتركي با ايران به امضا مي‌رسيد و همه هزينه از جيب ملت ايران تأمين مي‌شد. حتي برخي موشك‌هاي ساخته شده در صحراهاي ايران آزمايش مي‌گشت، اما حاصل به طور كامل تماماً به اسرائيل انتقال مي‌يافت و ملت از نتيجه سرمايه‌گذاري خود هيچ‌گونه دستاوردي نداشت.
اين مبحث به پژوهشي وسيع نيازمند است؛ لذا براي پرهيز از تطويل مطلب، خوانندگان محترم را به مطالعه كتاب «توافق مصلحت‌آميز روابط ايران و اسرائيل» نوشته سهراب سبحاني، چاپ آمريكا، به ويژه صفحات 276و 3-272 دعوت مي‌كنيم. با وجود چنين سوءاستفاده‌هاي كلان مالي، صهيونيست‌ها از هيچ جنايتي عليه ملت ايران براي كسب سود بيشتر دريغ نمي‌كردند تا جايي كه اين رويه حتي اعتراض مطبوعات تحت سانسور در آن دوران را برمي‌انگيخت: «در دوره ديگري ستيز كيهان با يهوديان ايران و اسرائيل با چاپ نوشته‌هايي نادرست، مبني بر اينكه يك بازرگان يهودي شير خشك فاسد وارد كرده و بسياري از بچه‌هاي بيگناه كشور بيمار شده‌اند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنين گزارش نادرستي در رسانه‌اي پرتيراژ سران انجمن كليميان در سفارت اسرائيل در ايران گردهم آمدند و درخواست چاره‌جويي و واكنشي شايسته كردند. در پي رايزنيهائي پرجنجال بر آن شديم تا نخستين گام زورآزمايي را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه‌ كيهان برداريم و با ندادن آگهيهاي بازرگاني به آن روزنامه تا دو سه ماه آينده نيروي خود را بيازمائيم». (يادنامه، خاطرات مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، بيت‌المقدس، سال 2000 م، جلد1، ص179) به طور قطع اگر روزنامه كيهان در انعكاس اين نوع جنايات سودجويانه صهيونيست‌ها كه حتي به فرزندان خردسال اين مرز و بوم نيز رحم نمي‌كردند دچار خطا شده بود با توجه به نفوذ آنها در ساواك و دربار، عقوبتي سخت بر اين جريده اعمال مي‌شد، اما به كارگيري فشار اقتصادي و تحريم بدين معناست كه گزارش‌هاي كيهان در مورد جنايات صهيونيست‌ها درست بوده لذا بدون آنكه ابعاد اين جنايات در محاكم و نهادهاي مختلف باز شود از شيوه‌ پنهان براي به زانو درآوردن اين رسانه و خفه كردن آن استفاده مي‌شود. همچنين نقش صهيونيست‌ها در نابودي كشاورزي سرزمين پهناور ايران حديث مفصلي است. به طور كلي طرح اصلاحات ارضي كه توسط آمريكا بر محمدرضا پهلوي تحميل شد و مورد پشتيباني اجرايي صهيونيست‌ها قرار گرفت به اعتراف حتي كارشناسان دوران پهلوي تاكيد بر نابودي كشاورزي ايران داشت. دكتر مجتهدي - رئيس وقت دانشگاه صنعتي آريامهر (شريف)- مي‌گويد: «(شاه) دستور آمريكائيها را چشم بسته اجرا مي‌كرد، همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد.» (خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، تاريخ شفاهي هاروارد، نشر كتاب نادر، خرداد 80، ص154) عاليخاني وزير اقتصاد دهه چهل نيز به نابودي كشاورزي در دوره پهلوي معترف است: «زمينهاي خرده مالكين را گرفتند، كار بي‌ربطي بود، به اينكه ما بتوانيم كارمان را درست انجام بدهيم لطمه زد، بويژه از نظر توليد و از نظر راندمان در هكتار، به همين دليل راندمان در هكتار به صورت واقعاً شرم‌آوري پائين بود... همانطور كه گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضي بودم.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، تاريخ شفاهي هاروارد، نشر آبي، چاپ دوم، سال 82، صص5-44) باقر پيرنيا- استاندار استانهاي فارس و خراسان در سالهاي دهه 40- هم بر سياست‌هاي مخرب كشاورزي ايران تأكيد دارد: «برنامه‌اي كه براي آن (اصلاحات ارضي) تنظيم كرده بودند نه تنها بر پيشرفت كشاورزي نيفزود بلكه كشاورزي و كشاورز را سراسر از ميان برد.» (گذر عمر، خاطرات سياسي باقر پيرنيا، انتشارات كوير، سال 82، ص276) اظهاراتي از اين دست در خاطرات برخي كارشناسان اقتصادي دوران پهلوي به وفور يافت مي‌شود كه جملگي مؤيد بر نابودي كشاورزي ايرن بر اثر سياست‌هاي آمريكا و برنامه‌هاي اسرائيل. با اين وجود آقاي تسفرير با وقاحت خاص صهيونيست‌ها ضمن توهين به كساني كه اسرائيل را در نابودي كشاورزي ايران دخيل مي‌دانند مي‌گويد: «همكاري‌هاي كشاورزي اسرائيل با ايران يكي از زيباترين فصل‌هاي همكاري انساني و شرافتمندانه ميان دو ملت و دو كشور بوده است. اسرائيل همه تجارب گرانبهاي خود را در اين زمينه در طبق اخلاص گذاشت و آن را تقديم ملت ايران كرد.»(صص8-337) اين اخلاص اسرائيلي‌ها در نابودي كشاورزي ايران حتي صداي اعتراض افرادي را كه رابطه حسنه‌اي با آنها داشتند نيز در آورده بود. شاپور بختيار آخرين نخست‌وزير پهلوي دوم كه در اين اثر آقاي تسفرير بارها از وي به نيكي ياد مي‌شود در اين زمينه مي‌گويد: «ما از آن روزي كه اين اصلاحات را كرديم، هي محصول [كشاورزي] ما پائين آمد، هي محصول ما پائين آمد. هي پول نفت داديم و هي گندم و نخود و لوبياي آمريكايي خريديم. من اين را نمي‌خواستم... چه شد كه اين طور شد؟ اين اصلاحات دروغي بود.» (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر زيبا، سال 80، ص81) ايران كه خود زماني صادر كننده گندم بود براساس اخلاص! بيش از حد صهيونيست‌ها در مورد ملت مسلمان ايران به اولين وارد كننده گندم مبدل گرديد. سياست نابودي كشاورزي ايران به منظور متكي ساختن اقتصاد كشور به صرف صادرات نفت، بعد از آمريكا براي اسرائيلي‌ها بسيار مطلوب بود. در حالي كه صهيونيست‌هاي غاصب سرزمين فلسطين از سوي كشورهاي همجوار بايكوت شده بودند، بازار ايران مي‌توانست اقتصاد اين پايگاه غرب را به چرخش درآورد. در ابتداي تشكيل اين پايگاه، صهيونيست‌ها وارد كننده محصولات كشاورزي از ايران بودند، اما در انتهاي حكومت پهلوي‌ها اين روند كاملاً معكوس شده بود. آقاي عزري - سفير شانزده ساله اسرائيل در ايران- در مقام برشمردن اقلام صادراتي صهيونيست‌ها به ايران، خيانت‌ آنان به كشاورزي اين مرز و بوم را كاملاً روشن مي‌سازد: «پروازهاي ال‌عال به ايران نكته سودرسان ديگري براي هر دو ملت داشت كه از بازدهي‌ي سرشاري نيز برخوردار بود. آوردن خوراكيهاي گوناگون، ميوه تازه، جوجه‌هاي يك روزه، گاو، تخم‌مرغ، ماهي، ابزار ساختماني و جاده‌سازي، نيازهاي فن‌ورزي براي كارشناسان ايراني و جنگ‌افزار براي ارتش ايران را مي‌توان بخشهائي از آن سودهاي دو سويه خواند.» (يادنامه، خاطرات مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، بيت‌المقدس، سال 2000م، جلد2، ص161) به طور قطع چنين خيانت عظيمي به كشور يعني نابودي كشاورزي و وابسته كردن مملكت به وارداتي در اين زمينه به كمك افرادي صورت مي‌گرفت كه آنان نيز تعلقي به اين مرز و بوم نداشتند. از جمله بهائيان در اين خيانت سهم بسزايي داشتند: «ارتش ايران به پاره‌اي از فراورده‌هاي كشاورزي روي خوش نشان داد. سپهبد ايادي، پزشك ويژه شاه در اين زمينه به انگيزه مهر فراوانش به اسرائيل بيش از ديگران كوشيد.» (همان، جلد2، ص153) مهر فراوان سپهبد ايادي بهايي به اسرائيل و خيانت او به ايران در واقع ماهيت اين فرقه دست ساخته بيگانگان را بيشتر مشخص مي‌سازد. بي‌مناسبت نيست كه آقاي تسفرير نيز در خاطرات خود به كرات از وابستگان اين فرقه چون هويدا سخاوتمندانه‌ تجليل مي‌كند: «به باور من هويدا انساني باوجدان، منطقي و نيكو نهاد بود. تنها «گناه» او اين بود كه در زير دست شاه، تلاش كرده بود به هموطنانش خدمت كند. اين پست و مقام رفيع هيچگاه او را به خود مجذوب نساخت. او به خدمات خود ادامه داد: «جرم نابخشودني‌تر» او اين بود كه از خانواده‌اش كه سابقه بهائي بودن داشتند، زاده شده بود. اتهام بهائي بودن در ايران، اين روزها بسيار بدتر از يهودي بودن بود. براي وارد كردن اتهام هيچ فرقي نمي‌كرد كه خانواده هويدا و اجداد او از بهائيت به اسلام برگشته بودند...» (ص363) در اين زمينه بايد يادآور شد اولاً هويدا در دوران حاكميت اسرائيلي‌ها و آمريكايي‌ها بر ايران به جرم فساد دستگير شد تا مردم معترض به فساد و پليدي، آرام گيرند؛ بنابراين چنين فردي نمي‌توانست نيكونهاد باشد، چون دستگيري افراد نيكونهاد موجب جلب رضايت ملت ايران نمي‌گرديد. ثانياً اجداد هويدا به اسلام نگرويده بودند و حتي پدر او از بهائيان فعال بود. آقاي تسفرير كه دچار تناقض‌گويي‌هاي فراواني در اين كتاب شده، فراموش كرده است كه در فراز ديگري در مورد سوابق خانوادگي هويدا چگونه سخن گفته است: «يكي از دستياران مهم بهاءالله، محمدرضا بن علي شيرازي بود كه بازرگان و تاجري در دوره اوليه متحول شده شهر عكا بود. او از مال و منال خود به پيروان بهائيت كمك مي‌كرد... ميان دو پسر او، حبيب‌الله و جليل اختلاف بروز كرد، كه اين نزاع بر سر رهبري قوم بود. آنان و فرزندانشان به ايران بازگشتند... آناني كه به ايران بازگشتند، براي آن كه ترديد ديگران را در مورد بهائي بودنشان بزدايند، ترجيح مي‌دادند كه فرزندانشان با فرزندان خانواده‌هاي شيعه اصيل ازدواج كنند... مهمترين فرد، اميرعباس هويدا فرزند حبيب‌الله بود.» (ص164) بنابراين درحالي‌كه پدر هويدا براي پنهان داشتن بهائيت خود «ترجيح» داده بود با يك دختر مسلمان ازدواج كند، چگونه آقاي تسفرير مدعي است اجداد هويدا به اسلام برگشته بودند؟!
ثالثاً هويدا از ابتداي جواني به ضديت با اسلام و در خدمت صهيونيست‌ها بودن شهرت داشت: «حتي حلقه‌ي دوستان نزديك هويدا در مدرسه هم براي خود نامي گزيده بودند كه طنين رمانتيسم تاريخي در آن موج مي‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفكري مدرسه مي‌دانستند و نام «تمپلرها» را برگزيده بودند. انتخابشان سخت غريب بود چون تامپلرهاي سده دوازدهم، سلحشوراني پرآوازه بودند كه در جنگ‌هاي صليبي، عليه مسلمين مي‌جنگيدند. به گمان برخي از محققان، همين تامپلرها را بايد هسته‌ي اوليه فراماسونري دانست.» (معماي هويدا، عباس ميلاني، نشر آتيه، چاپ چهارم، 1380، ص68) نفرت او از اسلام به عنوان يك عنصر سرسپرده به صهيونيست‌ها بسيار آشكار و علني مطرح مي‌شد: «بسياري از دوستان و اقوام هويدا از او درباره چند و چون علائق مذهبي‌اش پرسيده بودند. به همه جوابي بيش و كم يكسان مي‌داد مي‌گفت از مذاهب رسمي نفرت دارد.»(همان، ص109) افراد بهايي چون هويدا كه با در خدمت فراماسونري قرار گرفتن بيشترين خدمات را به صهيونيست‌ها مي‌دادند البته مي‌بايست مورد تجليل قرار مي‌گرفتند. در ايران با وجودي كه وابستگي اين فرقه به بيگانه به لحاظ تاريخي كاملاً روشن است، هرگز با طرفداران اين فرقه برخوردي صورت نمي‌گيرد صرفاً كساني كه در خيانت به كشور گوي سبقت را حتي از بيگانگان ربودند (همچون هويدا) محاكمه و مجازات شدند. البته خيانت‌هاي هويدا حتي در دوران پهلوي نيز، همان‌گونه كه اشاره شد شاخص بود. خوشبختانه برخورد ملت ايران حتي با دشمنانش در اوج انقلاب همواره كريمانه بود. اگرچه ميليون‌ها نفر به خيابان‌ها مي‌ريختند و خواستار خروج آمريكايي‌هاي كودتاچي و اسرائيلي‌هاي تجاوزگر مي‌شدند هرگز كمترين خسارتي به آنان وارد نمي‌ساختند. در حالي كه صهيونيست‌ها در جنايات ساواك مستقيماً سهيم بودند هرگز كسي به آنها كوچكترين تعرضي ننمود. كارتر كه در اين زمينه داراي انصاف بيشتري است به رشد فرهنگي ملت ايران اعتراف دارد: «پرزيدنت كارتر بعدها در كتاب خود نوشت: «جاي بسي شگفتي است كه هيچ شهروند آمريكائي در بحبوحه انقلاب ايران مورد حمله قرار نگرفت. شگفتي در آن است كه آيت‌الله، ايالات متحده را به عنوان شيطان بزرگ به حاميان خود معرفي كرد، اما هيچ ايراني هيچ آمريكائي را مورد ضرب و جرح قرار نداد.» (ص269) آقاي تسفرير در كتاب خود نمي‌خواهد به اين واقعيت نيز اعتراف كند كه در همين ايام هيچ ايراني به هيچ اسرائيلي تعرض نكرد. وي به رسم تاريخ‌نگاري هميشگي صهيونيست‌ها تلاش مي‌كند تا وضعيت صهيونيست‌ها را در ايران بسيار پرمخاطره ترسيم كند، اما در تناقضي آشكار حتي نمي‌تواند به يك مورد اشاره نمايد كه تظاهركنندگان ميليوني كمترين تعرضي به اتباع اين كشور كرده باشند. در عوض اين جاعل مجرب تاريخ از هيچ فرصتي براي توهين به ملت ايران دريغ نكرده است. وي در جاي جاي كتاب خود از به پاخاستگان عليه ديكتاتوري پهلوي و سلطه با تعابيري چون «شغالان»، «هيولاي گرسنه»، «فريب‌خوردگان»، «كفران نعمت كنندگان» و... ياد مي‌كند. البته خواننده با هر ميزان انصاف مي‌تواند درك كند كه تعبير «شغالان» زيبنده چه جماعتي است؛ كساني كه در اوج خيزش مردم ايران عليه چپاولگران، حتي به غزال‌هاي نادر ايراني نيز چشم طمع دوخته‌ بودند و در نهايت غزالان زيباي طبيعت ايران هم از چپاول صهيونيست‌ها مصون نماندند: «دست تقدير بود كه اتفاقاً در همين ايام پرآشوب، چندين جفت غزال توسط آن شاهزاده شكار شده بود و طبق قول، به ما تحويل گرديد... چاره‌اي نداشتيم جز آن‌كه گوشه‌اي از حياط سفارت را به چراگاه موقت و كوچكي براي اين حيوانات زيبا و فريبا مبدل كنيم. منتظر بوديم كه در اولين فرصت غزال‌ها را با هواپيماي «العال» به وطن بفرستيم.»(ص237) بي‌دليل نبود كه كاركنان هواپيمايي ملي ايران يكي از شرايط پايان دادن به اعتصاب خود را لغو پروازهاي العال به ايران اعلام كرده بودند: «كاركنان خطوط هوائي «ايران‌اير» دست به اعتصاب سراسري زده و در بيانيه‌اي، تأكيد كرده بودند كه پايان اعتصاب آنها مشروط به آن است كه پروازهاي خطوط آمريكائي «پان‌آمريكن» و شركت اسرائيلي «العال» به تهران متوقف شود.(ص264) با وجود اين ميزان انزجار از عملكرد صهيونيست‌ها در ايران، در بزرگواري ملت ما همان بس كه آيت‌الله بهشتي خود شخصاً در هتل محل تجمع آمريكايي‌ها و اسرائيلي‌ها بر نحوه خروج اين ميهمانان ناخواسته نظارت كرد تا مبادا كمترين بي‌مهري به آنان صورت گيرد: «كلام آخر حرف او [آيت‌الله بهشتي] براي ما اهميت بسياري داشت. او به آقاي «مهندس» كه مسؤول كل «جناب آقايان مهندسين» ديگر بود، گفت: «با اسرائيلي‌ها به طرز شايسته‌ و محترمانه‌اي، آن‌گونه كه زيبنده آداب ايرانيان در قبال ميهمانان است، رفتار كنيد تا با احساس خوبي ايران را ترك كنند و تلخ‌كام نشوند. اينها مقصر نيستند و خطائي نكرده‌اند. كسي كه متهم است كشور و دولت اينهاست».(ص418) اين بزرگواري مسلمانان در قبال كساني كه ابزار ظلم قدرتمندان بوده‌اند منحصر به ملت ايران نيست. ملت ايران در طول خيزش و قيام خود عليه سلطه آمريكا، انگليس و اسرائيل همواره در تظاهرات‌ شعارهاي مرگ بر آنان را سر مي‌داد، اما تفاوت فاحشي بين سياست سازان و عوامل اجرايي آنها قائل بود؛ بنابراين ضمن ابراز تنفر از سياست‌هاي استعماري و غيرانساني اين كشورها هرگز تعرضي به اتباع آنها نداشت. اين در حالي است كه اسرائيلي‌ها حتي به فرزندان خردسال ملت ايران (با وارد كردن شير خشك فاسد) رحم نمي‌كردند و امروز نيز عليه فرزندان خردسال لبناني و فلسطيني هولناك‌ترين جنايات را روا مي‌دارند. تنها در قانا، صهيونيست‌ها با حمله عامدانه به محل جمع‌آوري كودكان لبناني توسط سازمان ملل، ده‌ها كودك را به خاك و خون كشيدند، اما ملت‌هاي مسلمان به دليل باورهاي ديني خود هرگز در اين مسير قرار نگرفته‌اند. اين واقعيتي است كه آقاي تسفرير نيز به آن اعتراف دارد: «برخي از آنها نيز در برابر عمليات تروريستي پي‌درپي فلسطيني‌ها ناچار شدند كه با قانون «اعمال فشار قابل قبول» موافقت كنند. من به خاطر مي‌آورم كه يكي از دوستانم كه از بازجويان «شباك» بود، وقتي در پي يك بيماري در بيمارستان «رامبا» در حيفا بستري شد، هنگامي كه در تخت بيمارستان براي اولين بار چشم گشود، يك دكتر عرب اسرائيلي را ديد، كه روزگاري يكي از دستگير شدگاني بوده كه از سوي او مورد بازجوئي قرار گرفته بود. هنگامي كه دكتر چهره رنگ‌پريده دوستم را مي‌بيند، به او مي‌گويد: «نترس، كاري را كه با من كردي، با تو نمي‌كنم».(ص190)
اما چرا صهيونيست‌ها در جهان معاصر اين‌چنين با قساوت و بي‌رحمي با ديگر ملت‌ها رفتار مي‌كنند. بدون هيچ‌گونه ترديدي اين نوع عملكرد را بايد در باورهاي نژادپرستانه‌ آنان ‌كه بر اساس آن براي ساير ملت‌ها به هيچ وجه شأن انساني قائل نيستند پي‌گرفت. براي نمونه، آقاي تسفرير بي‌شرمانه از اين‌كه رهبر انقلاب اسلامي را به قتل نرسانده‌اند ابراز تأسف مي‌كند و مي‌گويد: «هيچ انسان عاقلي نمي‌بايست از نابودي خميني ماتم‌ زده شود.»(ص506) در حالي‌كه در فراز ديگري به صراحت اذعان ‌دارد كه قاطبه ملت ايران و ميليون‌ها نفر از مسلمانان جهان در سوگ او نشستند: «واقعه مرگ خميني به آئين و رويداد عظيمي كه تمامي جهانيان را شگفت‌زده كرد، مبدل شد... بسياري از ملت ايران و ميليون‌ها نفر از مسلمانان سراسر جهان در سوگ مرگ او شكستند و داغدار شدند.»(ص494) چرا اين ميليون‌ها نفر در ايران و در جهان از ديدگاه اين صهيونيست «هيچ» محسوب مي‌شوند؟ براي اين‌كه در باورهاي صهيونيست‌ها، غيريهودي‌ها اساساً داراي شأن انساني نيستند. در يكي از واجب‌الاطاعه‌ترين منابع يهود يعني «راهنماي سرگشتگان» آمده است: «بعضي از تركها (يعني نژاد مغول) و عشاير شمال، سياه‌پوستان و عشاير جنوب، و كساني كه خود را با شرايط اقليمي ما تطبيق داده‌اند اما طبيعت آنان حيوان غيرناطق است. به نظر من اينها در سطح افراد بشر نيستند بلكه سطح آنها در ميان كائنات پايين‌تر از انسان و بالاتر از ميمون است، زيرا داراي تصور هستند و كارهايشان به اعمال انسان شبيه‌تر است تا كارهايي كه ميمون‌ها انجام مي‌دهند.»(راهنماي سرگشتگان، نوشته ميمونيدس فيلسوف برجسته يهود، جلد سوم، فصل 51) جالب توجه آن‌كه در ديگر كتاب همين فيلسوف يهود يعني «مجمع‌القوانين تلمود» همين باورهاي نژادپرستانه در مورد غير يهوديان ترويج مي‌شود. مجمع‌القوانين تلمود نيز از جمله مهم‌ترين و واجب‌الاطاعه‌ترين منابع يهود به حساب مي‌آيد. بنابراين وقتي جماعتي بر اساس اين‌گونه باورهاي نژادپرستانه، ساير اقوام و پيروان اديان را انسان تصور نكرده، بلكه آنان را مانند ساير حيواناني كه بايد در خدمت رشد يهود درآيند، به شمار مي‌آورند آيا جز اين انتظار مي‌رود كه در جريان خيزش سراسري ملت ايران، صهيونيست‌ها در صف اول طرفداران كشتار ميليوني ملت ايران قرار داشته باشند؟ اسرائيلي‌ها براي اين‌كه بتوانند همچنان به غارت بپردازند هيچ ابايي نداشتند كه ميليون‌ها زن و كودك و پير و جوان در بمباران‌هاي هوايي به قتل برسند. خوشبختانه تدابير امام در جذب بدنه ارتش، برنامه‌ريزي براي اجراي اين جنايت را كه درملاقات‌هاي رئيس شعبه موساد در تهران با امراي ارتش شاهنشاهي بر آن تأكيد و از آنها قول گرفته ‌شد، خنثي ساخت.
به طور كلي در اين كتاب، شايد خواننده بيش از همه بر خلاف‌گويي صهيونيست‌ها در تاريخ‌نگاري واقف شود؛ كساني كه هنرمندانه توانستند تاريخ باستان ملت ايران را جعل كنند و چنين مظلوم‌نمايي بي‌اساسي را در تاريخ‌نگاري جنگ‌ جهاني دوم رقم بزنند كه در آن جنگ، شش ميليون يهودي؟! كشته شده‌اند. دست‌كم اين كتاب كه دستپخت همه تشكيلات موساد براي توجيه ضعف‌ صهيونيست‌ها در كنترل كشوري اسلامي است، در مقام مظلوم‌نمايي براي يهوديان آن‌چنان دچار تناقض‌گويي شده‌ است كه ترديدي اساسي در ذهن هر خواننده حتي كم اطلاع از تاريخ و تاريخ‌پردازان، ايجاد مي‌كند.
آقاي تسفرير در سراسر اين كتاب مي‌كوشد كه يهوديان و اسرائيلي‌ها را همواره در معرض تهديدات هولناك مخالفان حكومت پهلوي نشان دهد، به نوعي كه گويا اين مظلومان در جهنمي به سر مي‌بردند كه براي خروج از آن، لحظه شماري مي‌كردند. اما علاوه بر اين‌كه نمي‌تواند حتي يك مورد از تعرض به يهوديان در اين ايام ارائه كند، به سخني اعتراف مي‌كند كه نشان مي‌دهد مظلوم‌نمايي‌هاي تاريخي صهيونيست‌ها از چه سنخي است: «تلفن نخست‌ من، بعنوان «ژان‌ژاك» به دفتر اميرانتظام در لحظه‌اي انجام گرفت كه كاملاً نامناسب از آب درآمد. منشي او گفت مي‌داند موضوع چيست «ولي آقاي اميرانتظام در حال حاضر تشريف ندارند و به سوي سفارت آمريكا كه توسط انقلابيون اشغال شده، رفته‌اند»... سرانجام موفق به سخن گفتن با خود او شدم. او با ادب با من سخن گفت. توضيح دادم كه ما سي و چند ديپلمات اسرائيلي در ايران هستيم كه در خدمت دولت و ملت ايران قرار داريم و بسيار خوشحال خواهيم شد كه بتوانيم، اگر ميزبانان ما علاقمند هستند، به خدمت خود به ايران ادامه دهيم.»(ص394) آقاي تسفرير با وجود همه سياه‌نمايي‌هايش عليه انقلاب اسلامي و ملت به پا خاسته ايران، در اينجا اذعان مي‌كند كه «بسيار خوشحال» مي شدند چنان‌چه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به آنها اجازه داده مي‌شد در ايران بمانند و آشكار مي‌كند تهديد و وحشتي كه در سراسر كتاب از آن سخن به ميان مي‌آيد، همه و همه مبناي تاريخ‌سازي صهيونيستي داشته است. جالب اين‌كه به محض آن‌كه صهيونيست‌ها پاسخ منفي براي ماندن در ايران دريافت مي‌دارند، ايران به محيطي «متعفن» تبديل مي‌گردد: «سفيرمان، «يوسف هرملين»، با يكي از معاونين مدير كل وزارت‌خارجه تماس مي‌گيرد و او نيز مي‌گويد، اسرائيلي‌ها ديگر در ايران افراد مطلوبي محسوب نمي‌شوند، و مي‌افزايد كه ما بايد هرچه سريع‌تر ايران را ترك كنيم. با خود مي‌گوئيم، سپاسگزاريم، نيازي به متقاعد كردن ما به رفتن نيست. خود ما نيز قوياً در اين شرائط مايل به ترك اين فضاي متعفن هستيم.»(ص411)
از اين‌گونه تناقض‌گويي‌ها و خلاف واقع‌گويي‌ها در آن‌چه موساد براي تطهير خود به افكار عمومي عرضه كرده است فراوان مي‌توان يافت. به طور قطع اين تلاش قادر نخواهد بود اعتبار توانمندي اسرائيلي‌ها را كه صرفاً متكي به مشت آهنين است تجديد كند. كارايي جعل تاريخ براي فريب توده‌هاي مردم و به كارگيري غيرانساني‌ترين شيوه‌هاي خشونت براي خفه كردن آگاه شدگان و معترضان، ديگر پايان يافته است. برخلاف آن‌چه اين كتاب مي‌خواهد ترسيم كند اتكاي غرب به اسرائيل در منطقه روز به روز تنفر ملت‌ها را از جهان سرمايه‌داري كه مولود انديشه‌هاي نژادپرستانه ضدبشري است فزوني خواهد بخشيد. نفس حضور پايگاهي با منحط‌ترين ديدگاه‌هاي نژادپرستانه در خاورميانه بر سرعت آگاهي ملت‌هاي مسلمان خواهد افزود. حتي اگر جهان سرمايه‌داري با محاسبات منفعت‌طلبانه به اين پديده بنگرد، ‌بايد هرچه زودتر به حاكميت نژادپرستان بر سرزمين فلسطين پايان دهد. امروز ‌ديگر اين مردمان فرهيخته نيستند كه تحقير را برنمي‌تابند بلكه مردمان عادي نيز تحقير را تاب نمي‌آورند.
در آخرين فراز از اين نقد بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه كتاب «شيطان بزرگ، شيطان كوچك» با وجود گرفتار آمدن در انبوهي از تناقضات، اثري بسيار مفيد براي محققان و تاريخ‌پژوهان است. همه كساني كه مي‌خواهند به جعل واقعيت بپردازند دچار چنين سرنوشت محتومي‌اند. صهيونيست‌ها اگر بتوانند به كمك قوه قهريه منادي يك تاريخ‌نگاري يك‌سويه باشند، همان‌گونه كه در مورد هولوكاست عمل مي‌كنند، شايد بتوانند تناقضات و خلاف‌گويي‌هاي خود را پنهان دارند، اما ديگر در شرايط كنوني جهان همه چيز به دلخواه آنان رقم نخواهد خورد.
اين كتاب همچنين از وجود دو نوع اشتباهات در آن رنج مي‌برد؛ برخي اشتباهات غيرعمدي نشان از آن دارد كه سرويس‌هاي اطلاعاتي اسرائيل برخلاف آن‌چه از خود ترسيم كرده‌اند، داراي تسلط اطلاعاتي نيستند و تنها قوت آنها همان «مشت آهنين» است. براي نمونه، نويسنده در مورد امام موسي صدر كه احتمالاً در چارچوب عملكرد موساد تاكنون مفقودالاثر است مي‌نويسد: «موسي صدر كه برادرزاده‌اش به عقد و همسري احمد، فرزند خميني درآمد...» در حالي‌كه خواهرزاده ايشان همسر مرحوم احمد آقا بود. يا مدعي است: «آقاي منتظري از سوي امام خميني به عنوان جانشين برگزيده شد» (ص273) كه اين انتخاب از سوي مجلس خبرگان رهبري صورت گرفت و امام نيز با آن مخالف بود. همچنين طرح ادعاي ناموفق بودن هيئت اعزامي به جنوب براي تأمين نياز سوخت داخلي با همكاري كاركنان صنعت نفت كاملاً خلاف واقع است.(ص270) اين هيئت كه آقايان هاشمي‌رفسنجاني، بازرگان و... عضويت آن را داشتند توانست به خوبي اين مشكل را رفع كند و اعتصابيون صنعت نفت كاملاً از امام خميني تبعيت داشتند. از طرفي يكي از شرايط دكتر غلامحسين صديقي براي پذيرش نخست‌وزيري اين نبود كه محمدرضا پهلوي ايران را ترك كند(ص259) بلكه به عكس صديقي اصرار داشت وي در ايران بماند. آيت‌الله احمد جنتي نيز هيچ‌گاه عضو شوراي انقلاب نبود: «آيت‌الله احمد جنتي يكي ديگر از اعضاي هسته (شوراي انقلاب) بود. جنتي اخيراً از اردوگاه سياسي - تروريستي سازمان آزاديبخش فلسطين، به رهبري ياسر عرفات، به ايران بازگشته بود.»(ص297) همچنين فرزند آيت‌الله جنتي يعني علي جنتي از تعقيب ساواك گريخته بود و تا پيروزي انقلاب در سوريه اقامت داشت. ‌همچنين در اين كتاب آمده است: «چراكه شيعيان افراطي به نيكي به ياد داشتند كه از ميان 12 امامشان، ده امام به مرگ طبيعي نمرده.»(ص321) در حالي‌كه به غير از حضرت مهدي (عج) يازده امام شيعيان به شهادت رسيده‌اند. ضمناً امام خميني نيز هرگز خليج فارس را خليج اسلامي خطاب نكرد؛ لذا ادعاي اين‌كه ايشان در مصاحبه با روزنامه السفير چنين تعبيري را براي خليج فارس به كار گرفته كاملاً خلاف واقع است.(ص337) درگيري‌هاي هوانيروز با گارد شاهنشاهي هم در باغشاه نبود (ص354) بلكه در مركز آموزش‌هاي نيروي هوايي در خيابان دماوند بود. آيت‌الله خامنه‌اي نيز پيشنماز مسجد ابوذر نبود: «حجت‌الاسلام علي خامنه‌اي، يكي از وفاداران افراطي خميني در انفجار بمبي كار گذاري شده درون يك ضبط صوت در مسجدي كه او روزانه در آن نماز مي‌خواند، زخمي شد.» (ص450) آيت‌الله خامنه‌اي در آن زمان امام جمعه تهران بود و در حال سخنراني در مسجد ابوذر توسط كساني كه بعدها مشخص شد با سفارت آمريكا در ارتباط بودند مورد ترور ناموفق قرار گرفت و.... مسلماً مشاهده انبوهي از اطلاعات غلط اين‌چنيني در اثري كه توسط موساد به چاپ رسيده است، اين واقعيت را مشخص مي‌سازد كه قوت موساد در چه زمينه‌اي است.
اطلاعاتي را نيز رئيس شعبه موساد در تهران عامدانه به غلط ارائه كرده است كه از آن جمله‌اند نسبت دادن فاجعه سينما ركس به ملت ايران كه از عملكرد ديكتاتوري پهلوي و حاميانش آمريكا، انگليس و اسرائيل جان به لب شده بود: «كاملاً محتمل است كه اين فاجعه و نيز وقايع بي‌شمار ديگري از اين قبيل، همگي كار روحانيون بنيادگرا و طرفداران آنها بود.»(ص108) در حالي‌كه بسياري از وابستگان رژيم پهلوي همچون منصور رفيع‌زاده - رئيس شعبه ساواك در آمريكا- و آقاي قره‌باغي در كتاب «چه شد كه چنان شد» و... در خاطرات خود به صراحت آتش‌سوزي‌ها را كار ساواك عنوان مي‌كنند، چنين جناياتي را به ملت ايران نسبت دادن، صرفاً حكايت از بغض و كينه نويسنده دارد. موضوع شماتت قرآن از يهوديان نيز مربوط به جماعتي از بني‌اسرائيل است كه مقابل فرامين الهي كه توسط حضرت موسي عليه‌السلام به آنان ابلاغ مي‌گرديد، ايستادند و نه پيروان راستين و ثابت قدم اين پيامبر معزز آن‌گونه كه در كتاب آمده است (ص137). همچنين در فراز ديگري ادعا شده است: «از ديد مسلمانان، يهوديان «نجس» محسوب مي‌شوند و هرگونه تماس بدني و اصطكاك با آنها مسلمانان را «نجس» مي‌كند و مسلمان معتقد است كه اين «نجاست» ديگر با هيچ آبي تطهير نمي‌شود.»(ص140) اولاً فتواي امام خميني و آيت‌الله خامنه‌اي بر پاك بودن اهل كتاب است. در ثاني در اسلام هيچ نجسي وجود ندارد كه انسان به آن ملوث شود و با آب پاك نشود؛ بنابراين چنين مطلبي كاملاً خلاف واقع است. غيرواقعي توصيف كردن مبارزه مردم در پشت‌بام‌ها و در شب‌هاي تاريك كه طي آن مردم شعار الله‌اكبر سر مي‌دادند(ص239) در حالي است كه اين مبارزات عملاً دستگاه سركوبگر رژيم پهلوي را فلج ساخته بودند و محمدرضا پهلوي وحشت خود را در گفتگو با احسان نراقي از اين نحوه مبارزه اعلام داشته بود؛ چراكه اين شيوه مبارزه در دل شب و روي پشت‌بام‌ها، با گلوله قابل سركوب نبود. همچنين نويسنده به طرح اين ادعا مي‌پردازد ‌كه امام به طور مرتب با بي‌بي‌سي در پاريس مصاحبه داشتند: «خميني در طول اقامت حدوداً چهار ماهه‌اش در فرانسه، بيش از يكصدوسي مصاحبه با روزنامه‌ها، راديو و شبكه‌هاي تلويزيوني خارجي انجام داد، و در صدر آنها «ستاره هر روز» بي‌بي‌سي بود.»(ص273) اين ادعا كاملاً خلاف واقع است؛ زيرا در طول اين مدت، كليه بخش‌هاي بي‌بي‌سي، اعم از راديو، تلويزيون و... روي‌ هم رفته فقط سه بار با امام مصاحبه داشتند و اين رسانه همواره تلاش داشت از طريق پوشش‌هاي خبري خود رهبري انقلاب را به سوي مخالفان طرفدار غرب سوق دهد كه به دليل اعتقاد مردم به امام هرگز به هدف خود نزديك نرسيد. همچنين در اين فراز آقاي تسفرير مدعي است: «يك استوديوي بزرگ صدابرداري در پاريس تمامي سفارشهاي ساليانه خود را كنار گذاشته و همه تلاش خود را مصروف تهيه كاست‌هاي مصاحبه‌هاي خميني و ساير سخنان او كرده بود.»(ص273) در حالي كه تكثير نوارهاي امام توسط يكي از دانشجويان مقيم فرانسه به نام مسعود مانيان با يك دستگاه تكثير ساده صورت مي‌گرفت. ادعاي اين‌كه امام از ترس بمباران مدرسه رفاه، هرشب محل خواب خود را عوض مي‌كرد نيز كاملاً خلاف واقع است (ص320) همچنين اين ادعا ‌كه امام خميني فقط يك‌بار در مراسم عزاداري شهادت ائمه اطهار گريست به هيچ وجه صحيح نيست: «لحظه‌اي رسيد كه خميني، كه فولادگونه احساسات خويش را كنترل مي‌كرد، به سختي گريست و آن احساسات فرو خفته ده‌ها ساله در او فوران كرد و او در برابر چشمان همگان بشدت گريه كرد. احتمالاً خميني از اين امر پشيمان شد، زيرا تا در مدرسه رفاه بود، ديگر حجازي به اجراي شعر و نوحه در آئين‌هاي علني آنجا دعوت نگرديد. خميني نمي‌خواست ديگران، رهبر انقلاب را ضعيف تصور كنند.»(صص323-322) همه ملت ايران همه ساله دست‌كم گريستن امام خميني را در مراسم عزاداري امام حسين(ع) كه از تلويزيون به طور مستقيم پخش مي‌شد مشاهده مي‌كردند. چگونگي اعدام شدن هويدا ازجمله خلاف واقع‌هاي ديگر در اين كتاب است: «اوائل بهار 1979 خلخالي، خود به زندان رفت، اين اسير را كت بسته به داخل اتومبيلش كشاند. آنجا گلوي او را با دستان خود آن‌قدر فشار داد تا خفه شود، كه شد.»(ص439) در حالي‌ كه هويدا بعد از محاكمات طولاني توسط جوخه اعدام تيرباران شد. طرح اين ادعا ‌كه رهبر انقلاب نماينده خدا بر روي زمين است(ص444) درحالي صورت مي‌گيرد ‌كه اولين رهبر انقلاب توسط مردم برگزيده شد و به طور كلي رهبري در ايران بر اساس قانون اساسي از سوي مجلس خبرگان رهبري منتخب مردم انتخاب مي‌شود و هرگز چنين بحثي در قانون اساسي در مورد وي مطرح نيست. طرح ادعاي بي‌اساس وجود كليدهاي پلاستيكي بهشت براي كشانيدن مردم ايران به خطوط دفاعي در جريان تهاجم عراق به ايران از سوي آقاي تسفرير در اين كتاب (ص478) كه همواره در رسانه‌هاي تحت نفوذ صهيونيست‌ها در غرب نيز تكرار مي‌شود، از يك سو توهين صريح به فداكاري و ايثار ملت ايران در دفاع از مرز و بومشان به حساب مي‌آيد و از سوي ديگر رياكاري صهيونيست‌ها را از اظهار دلسوزي نسبت به تبعات حمله عراق به ايران، آشكار مي‌سازد. انتساب القاعده به انقلاب اسلامي نيز كاملاً كذب است(ص484) در مورد اين گروه دستكم مي‌توان گفت كه سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب در آن نفوذ فوق‌العاده‌اي دارند؛ زيرا بنياد اين تشكل در افغانستان و در زماني گذاشته شد كه آمريكايي‌ها با مجاهدين افغان پيوندي قوي پيدا كرده بودند. نسبت دادن مطالب خلاف واقع به امام خميني همچون: «نگرانم كه ما نيز در تاريخ مانند هيتلر مورد قضاوت قرار گيريم.»(ص507) از موارد ديگري است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. چنين جمله‌اي هرگز از سوي رهبر انقلاب مطرح نشده است. البته موارد بسياري از اين دست اكاذيب در اين كتاب تعبيه شده تا به زعم صهيونيست‌ها چهره انقلاب اسلامي مخدوش شود، اما از آنجا كه اين مقام عالي‌رتبه موساد در جاي جاي اين اثر معترف است كه انقلاب اسلامي بزرگترين ضربه را به اسرائيل وارد ساخته است، همين اعتراف براي ملت‌ها در جهت درك اصالت نهضت ملت ايران كفايت مي‌كند و خواننده، منشأ اين شايعه‌پراكني‌ها را خوب مي‌شناسد و بر آن وقوف مي‌يابد. از طرفي، اذعان آقاي تسفرير به ساخت فيلم ضدايراني «بدون دخترم هرگز» در مشورت با وي، ملت ايران را به تداوم كينه و عداوت صهيونيست‌ها با خود آگاه مي‌سازد: «تهيه‌كنندگان اين فيلم با من نيز درباره اماكني كه مي‌توان فيلمبرداري را در آنجا انجام داد... مشورت كردند.(ص461)
تأسف‌بارتر از همه، بازي صهيونيست‌ها با اقليت‌ها و در رأس آنها كُردهاست. رئيس شعبه موساد در تهران مدعي است كه اسرائيل بسيار به سرنوشت كُردها علاقه‌مند بوده است و زماني كه محمدرضا بر سر آنها با صدام معامله كرد به شدت ناراحتي اسرائيلي‌ها را برانگيخت، اما كذب اين ادعا زماني مشخص مي‌شود به هنگام قتل‌عام كُردها توسط نيروهاي سازمان مجاهدين خلق در دوراني كه رسماً با آمريكا و اسرائيل مرتبط شده بودند، هيچ‌گونه مخالفتي از سوي صهيونيست‌ها ابراز نمي‌گردد. به ويژه در دوراني كه صدام حسين با سلاح‌هاي غربي، كُردهاي عراقي و ايراني را مورد بمباران شيميايي (از نوع سيانور) قرار داد، آقاي تسفرير نمي‌تواند كمترين مدركي ارائه دهد كه مقامات اسرائيل با آن مخالفت كرده باشند: «عراق كُردهاي خود را در حلبچه به طرزي فجيع به قتل رساند. در چندين نقطه ديگر نيز عراقي‌ها از اين سلاح‌هاي غيراخلاقي و ممنوعه استفاده كردند. جهان در گوشه‌اي ايستاده و كمابيش، فقط نظاره مي‌كرد.»(ص473) كسي كه بسيار خود را دلسوز كُردها معرفي مي‌كند در قبال اين جنايت تنها به اشاره‌اي به سكوت جهان در اين باره بسنده مي‌كند. اگر به راستي صهيونيست‌ها براي تضعيف ملت‌هاي مسلمان، مسئله قوميت‌ها را رياكارانه دنبال نمي‌كنند، چرا‌ در قبال اين جنايت سكوت كردند و حتي عوامل غرب همچون مجاهدين خلق را براي تقويت صدام بسيج ساختند؟
به هر حال، با وجود همه تلاش‌هاي نويسنده براي كارا نشان دادن نقش اسرائيل در كنترل ملت‌ها، هر خواننده‌اي با هر ميزان درك سياسي، قابليت و توانمندي مواجهه صهيونيست‌ها با يك بحران جدي را از كليت اين كتاب نمي‌تواند نتيجه بگيرد. شايد بهترين نقطه قوتي كه مي‌توان در اين اثر سراغ گرفت، امكان شناخت انقلاب اسلامي از زبان يكي از دشمنان قسم خورده‌‌اش باشد كه نبايد از آن غافل شد.